|
شنبه 7 دی 1392برچسب:, :: 21:38 :: نويسنده : zahra
همین که هستی . . . همین که در سرای دلم راه میروی . . .
همین که گاهی پناه واژه هایم میشوی . . .
کافیست برای یک عمر آرامش . . .
شنبه 7 دی 1392برچسب:, :: 21:37 :: نويسنده : zahra
کی به اندازه من دوستت داره
بی تو یک لحظه ای آروم نداره
بی تو که خواب توی چشماش نمیاد
اسمی جز اسم تو یادش نمیاد
شنبه 7 دی 1392برچسب:, :: 21:28 :: نويسنده : zahra
خانه های جدول زندگیم را دستان مهربانت یک به یک پر کرد
و رمز جدول چنین بود:
دوستم بدار
شنبه 7 دی 1392برچسب:, :: 21:23 :: نويسنده : zahra
برای لب هایت لبی دارم
برای چشمهایت چشمی
برای دستهایت دستی
اما برای دلت ، دلی دارم که خانه ات می شود ، برای همیشه . . .
شنبه 7 دی 1392برچسب:, :: 21:21 :: نويسنده : zahra
راست یا دروغ مهم نیست ! تو فقط با من حرف بزن !
چشمانت زیرنویس می کنند !
شنبه 7 دی 1392برچسب:, :: 21:21 :: نويسنده : zahra
اى دوست !
تو همان شقایق معروف شعر خوب سهرابى !
تا تو هستى زندگى باید کرد . . .
شنبه 7 دی 1392برچسب:, :: 21:19 :: نويسنده : zahra
ای اشک دوباره در دلم درد شدی / تا دیده ی من رسیدی و سرد شدی
از کودکی ام هر آنزمان خواستمت / گفتند دگر گریه نکن مرد شدی . . .
شنبه 7 دی 1392برچسب:, :: 21:14 :: نويسنده : zahra
خواستم پاره گریبان کنم از دست غمت
دستم از ضعف …
دریغا …
به گریبان نرسید . . .
شنبه 7 دی 1392برچسب:, :: 21:13 :: نويسنده : zahra
هیچ میدانستی زیباترین عاشقانه ای که برایم گفتی
وقتی بود که اسمم را با “میم” به انتها رساندی . . .
شنبه 7 دی 1392برچسب:, :: 21:13 :: نويسنده : zahra
من برای دوست داشتن ات
مدت هاست آماده ام
اما
امان از تو
امان از زن ها
همیشه دیر حاضر می شوید . . .
شنبه 7 دی 1392برچسب:, :: 21:7 :: نويسنده : zahra
همیشه دور نما ها
خواستنی ترند
مثل سراب
مثل فردا
مثل تو . . .
شنبه 7 دی 1392برچسب:, :: 20:59 :: نويسنده : zahra
درخت دوستی رو با قلب میکارن نه با دست !
تو را من با قلب دوست دارم نه با حرف . . .
شنبه 7 دی 1392برچسب:, :: 20:58 :: نويسنده : zahra
کـوتـاه مـی گـویـم دوسـتت دارم اما
از دوست داشـتـنـت کـوتـاه نـمـی آیم . . .
شنبه 7 دی 1392برچسب:, :: 20:56 :: نويسنده : zahra
|___♥__|_:!””-.,
“@@”””””” “”@”‘
دلم برات تنگ شده بود آوردم ببینیش !
شنبه 7 دی 1392برچسب:, :: 20:56 :: نويسنده : zahra
عشق آدم را داغ می کند و دوست داشتن آدم را پخته می کند
هر داغی یک روز سرد می شود ، ولی هیچ پخته ای دیگر خام نمی شود . . .
دوستت دارم
شنبه 7 دی 1392برچسب:, :: 20:54 :: نويسنده : zahra
دیوارهای خالی اتاقم را
از تصویرهای خیالی او پر می کنم
خدای من زیباست
خدای من رنگین کمان خوشبختی ست
که پشت هر گریه
انعکاسش را
روی سقف اتاق می بینم
من هیچ
با زبان کهنه صدایش نکرده ام
و نه
لای بقچه پیچ سجاده
رهایش
او در نهایت اشتیاق به من عاشق شد و
من در نهایت حیرت
حالا
گاه گاهی که به هم خیره می شویم
تشخیص خدا و بنده چه سخت است………
شنبه 7 دی 1392برچسب:, :: 20:53 :: نويسنده : zahra
من به انتهای بودنم رسیده ام!
اما اشک نمی ریزم.
پنهان شده ام پشت لبخندی که درد میکند……
شنبه 7 دی 1392برچسب:, :: 20:52 :: نويسنده : zahra
بی هیچ صدایی می آیند!
زمانی که نمی دانی در دلت یک مزرعه آرزو می کارند…
و بی هیچ نشانی از دلت می گریزند!!!
تا تمام چیزی که به یاد می آوری حسرتی باشد به درازای زندگی…
چقدر بی رحم اند رویاها………….
شنبه 7 دی 1392برچسب:, :: 20:52 :: نويسنده : zahra
بهترین لحظات زندگی با تنهایی است!!!
غروب،پائیز،دلتنگی،گریه،افق،آسمان…..
این ها همه با تنهایی ما معنا پیدا می کنند…….
ولی برای باهم بودن چیزی نیست!
هست؟!
شنبه 7 دی 1392برچسب:, :: 20:51 :: نويسنده : zahra
هرچه از دست می رود، بگذار برود!
چیزی که به التماس آلوده باشد نمی خواهم…..
هرچه باشد!
حتی زندگی……….
شنبه 7 دی 1392برچسب:, :: 20:51 :: نويسنده : zahra
روزهایی که دلم شکسته بود،یاد حرف های پدر ژپتو می افتادم که می گفت:
پینوکیو چوبی بمان!
آدمها سنگی اند!!!
دنیایشان قشنگ نیست…….
شنبه 7 دی 1392برچسب:, :: 20:50 :: نويسنده : zahra
افسوس………!!!
برمی گردم پشت سرم را نگاه می کنم!
شاید کسی مرا دوست داشته باشد……
افسوس که همه کاسه ی آب به دست ،منتظر رفتن من هستند………..!!!
شنبه 7 دی 1392برچسب:, :: 20:49 :: نويسنده : zahra
گاهی دلت بهانه هایی می گیرد که خودت انگشت به دهان می مانی…
گاهی دلتنگی هایی داری که فقط باید فریادشان بزنی اما سکوت می کنی …
گاهی پشیمانی از کرده و ناکرده ات…
گاهی دلت نمی خواهد دیروز را به یاد بیاوری انگیزه ای برای فردا نداری و حال هم که…
گاهی فقط دلت میخواهد زانو هایت را تنگ در آغوش بگیری و گوشه ای گوشه ترین گوشه ای…! که می شناسی بنشینی و”فقط” نگاه کنی…
شنبه 7 دی 1392برچسب:, :: 20:48 :: نويسنده : zahra
با”یکی بود ،یکی نبود” شروع می شود این قصه…
وبا”یکی ماند،یکی نماند” تمام…
من یکی بودم یا تو،مهم نیست!
مهم قصه ای است که تمام شد……….!!!
شنبه 7 دی 1392برچسب:, :: 20:48 :: نويسنده : zahra
گاهی احساس می کنی با وجود همه چیز،
هیچ چیز نداری، گاهی میان آشناهای قدیمی
نشسته ای، اما باز هم غریبه ای.!
بعضی وقتها می دانـــــــــی دلت پر است،
اما جایی را سراغ نداری که غصـــــــــه هـایت را
بازگو کنی……
گـــــــاهی وقتها حتی دیوارهای اتاقت هم
از دست تو خسته شده اند و دیـــــــــــگر طاقت
شنیدن حرفهــــــــــای پراز اندوه تو را ندارند. آن
وقت است که چشــــــــم هایت به یکباره هوای
باریدن می کند……..
دیشب برای من از آن گاهی وقتها بود…
شنبه 7 دی 1392برچسب:, :: 20:47 :: نويسنده : zahra
تــو نیـستی…
نیستی تا برایت بگویم که چه غمگین میگذرد
همان بهاری که قولش را داده بودی…
نیستی تا دوباره دستانت را به دور تنهایی هایم حلقه کنی
تا ببینی چگونه بی تــو هردم روبه سوی نیستی میروم
و دیگر هیچ چیز حتی چشمان تــو جلودارم نیست!!
فاصله ها چه آسان تــو را از من گرفته اند
و من هنوز هرلحظه به هوای آغوش تــو نفس میکشم!
تــو را میخواهم و نیستی که ببینی چه بی تابانه لحظه های نبودنت را سپری میکنم
با اشک… با بغض… با جای خالی ات…
قطره قطره میبارد باز
چه فرقی میکند باران یا اشک؟!
هر دو مهمان ناخوانده شبهای من اند…
شنبه 7 دی 1392برچسب:, :: 20:44 :: نويسنده : zahra
می گویند دوری و در آسمــــان هــــا . . .
میگویی نزدیکــــی و در دل هــــا . . .
بــــرایم فـــرقی ندارد، فقط
این روزهـــا
ســــخت به آغــــوشت نیــــازمنــدم . . .
لطــفــــــــاً
محکـــــم تر بغلــــم کــــن . . .
شنبه 7 دی 1392برچسب:, :: 20:40 :: نويسنده : zahra
نشستـم…
خسته شدم
دیگر قایق نمیسازم…
پشت دریاها هر خبری که میخواهد باشد، باشد…
وقتی از تو خبری نیست…
قایق میخواهم چه کار…
مرا همین جزیره کوچک تنهایی هایم بس است …!
دو شنبه 20 آبان 1392برچسب:, :: 11:11 :: نويسنده : zahra
به دروغ گفتـــ ــه ام
به خوابــــ ـــم مــــ ــی آیی !
تا چشــــ ـــمانم دمــــ ــی پلک بر هم بـــ ـــگذارند
دو شنبه 20 آبان 1392برچسب:, :: 10:33 :: نويسنده : zahra
عشــق
همین خنده های ساده ی توست
وقتی با تمام غصه هایت میخندی
تا از تمام غصه هایم
رها شوم.
دو شنبه 20 آبان 1392برچسب:, :: 10:28 :: نويسنده : zahra
فقط گاهی خاطره ها که هجوم می آورند...
.
.
.
پناه بگیر
طوفان که گذشت خبرت می کنم !
دو شنبه 20 آبان 1392برچسب:, :: 10:27 :: نويسنده : zahra
تمام چسب زخم هایت را هم که بخرم
باز نه زخمهای من خوب میشود
نه زخمهای تو ... ! ! !
دو شنبه 20 آبان 1392برچسب:, :: 10:26 :: نويسنده : zahra
کوچک باش و عاشق ... که عشق میداند آئین بزرگ کردنت را...
بگذار عشق خاصیت تو باشد، نه رابطه خاص تو با کسى
دو شنبه 20 آبان 1392برچسب:, :: 10:26 :: نويسنده : zahra
حس می کنم که باید کارگردان می شدم!!!
هر کسی به من می رسد بازیگر است!!!
دو شنبه 20 آبان 1392برچسب:, :: 10:23 :: نويسنده : zahra
کمی زود بود ، ولی...
دعایت گرفت مادر بزرگ !
...
پیر شدم...
دو شنبه 20 آبان 1392برچسب:, :: 10:23 :: نويسنده : zahra
گفت : یا من یا سیگار
گفتم : با سیگار میرقصم میچرخم تاب میخورم
و من لذت همخوابگی را به یک نخ سیگار فروختم
تو مرا به هم آغوشی می خوانی
نمیدانی که من از یک نخ سیگار بیشتر از هم آغوشی لذت میبرم
نظرات (0)
دو شنبه 20 آبان 1392برچسب:, :: 10:22 :: نويسنده : zahra
تو آنجـــا . . . من اینجــــا . . . همه راستـــــ می گفتند تو کـــجا من
کـــجا !
دو شنبه 20 آبان 1392برچسب:, :: 10:21 :: نويسنده : zahra
دلم یک دنیا تنهایی میخواهد
با یه عالمه تو
و تمام گوشه کنارهای اغوشت
دو شنبه 20 آبان 1392برچسب:, :: 10:20 :: نويسنده : zahra
خسته ام... از تـــــو نوشتن...!
کمی از خود می نویسم
این "منم" که،
دوستت دارم...!
|